کد مطلب:210473 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:307

شعر و شراب
پیوسته بهانه می گرفت؛ می خواست كسی او را نبیند؛ حرفش را نشنود و... شاید اصلا نباشد! همه دوستش داشتند و سخنانش بر دل ها می نشست. چیزی برای خودش نمی طلبید و از كسی جز پروردگارش نمی هراسید؛ از همین رو، همواره در آرامش بود.

خلیفه [1] ، اما پیوسته نگران به سر می برد و هماره او را می آزرد. به «عراق» فرامی خواندش و مردمان «حجاز» و «مدینه» را از دیدارش بازمی داشت.

تمام مظلومیت در چشم های امام علیه السلام جمع شده بود، و بغض عجیبی گلویش را می فشرد. خوب می دانست نخست تبعیدش می كنند؛ مسمومش می سازند و شهیدش؛

«قبرم را به روی تپه های سیمگون گرانبار بركنید

همنوای غزل گریه های شقایق زاران

بر ملكوت بلند صاحب خورشید

كنار جویبار ابدی صلح و آرامش

در هجمه ی كاسبرگ های پوسیده ی سرگردان خاكم كنید

شاید كه باد در گرده افشانی اش

با خاكسترم

زخم هزارانی نیاكانم را فریاد كند.» [2] .

در یكی از سفرهای تبعیدی، سرداری از سران سپاه خلیفه، كه خویش را بزرگ می پنداشت، بسیاری ناكسان را دعوت به ولیمه یی كرد. امام علیه السلام در آن مجلس حضور داشت. وقتی میهمانی، آب طلبید،



[ صفحه 49]



جامی شراب دادندش. ناگهان حضرتش برخاست و مجلس را ترك كرد. در صدد بازگرداندنش برآمدند، اما سودشان نبخشید. امام نیز فقط گفتار رسول خداوند را باز فرمود:

«هر آن كس كه بر سفره ی شراب نشیند، تنها شایسته ی نفرین خدایش باشد.»


[1] منصور دوانيقي.

[2] بخشي از شعر «وصيت» ؛ سروده ي شاعر متعهد معاصر: فاطمه ملك زاده (پژواك).